منهاج الولاية فى شرح نهج البلاغه, ملا عبدالباقى صوفى تبريزى (ملقب به دانشمند) / تحقيق و تصحيح حبيب الله عظيمى / 2جلد / آينه ميراث / 1272ص / وزيرى.
نهج البلاغه اثر جاودان فقيه, متكلم و اديب بلند آوازه شيعه, سيد رضى است; مشتمل بر: مجموعه اى از سخنان بلند و كلمات روح بخش و آموزه هاى زندگى آفرين امام على, كه در قالب خطبه ها, نامه ها و حكمت ها ارائه گرديده است. اين سخنان پرمغز همچون خورشيد هميشه مى درخشد و همگان از نور آن بهره مى جويند, و به سان چشمه اى است هميشه جارى كه كوير سينه پيروان, از آب زلال آن, سيراب مى شود. سخنانى كه آرام بخش دل هاى ناآرام و بهره رسان خردهاى جستجوگر است.
بى ترديد سخنان معجزه گون على(ع) ريشه در آموزه هاى وحى و حقايق الهى دارد. چه نيك گفت: (كلام او فروتر از كلام خالق, و فراتر از كلام مخلوق است). شاعرى نكته سنج نيز درباره نهج البلاغه چنين سروده است:
كتاب كأنّ اللّه رصّع لفظه
بجوهر آيات الكتاب المنزّل
حوى حكماً كالدّرّ ينطق صادقاً
فلافرق إلاّ أنّه غير منزل1
چنين است كه آموزه هاى ارجمند او را كه روى هم گرد آمده است (اخ القرآن) ناميدند. زيرا بازگوكننده حقايق قرآن و بيانگر معارف والاى كتاب الهى است. كلام مولى از همان آغازين روزهايى كه فراز آمد, جان ها را تسخير كرد و خردها را شوراند و ده ها انسان دلداده به حق را متوجه خود ساخت. بدين سان بسيارى آن سخنان والا را بر حافظه نهادند و كسان بسيارى در اوراق نگاشتند و به نسل ها و عصرها سپردند. گويا اوّلين كسى كه اين كلمات نورانى را جمع و تدوين كرد, حارث بن عبدالله همدانى بوده است (ر.ك: آينه پژوهش, ش55 ـ56) پس از آن كشش ها و كوشش ها درباره تصحيح و تدوين كلمات بگستريد و مجموعه اى بزرگ از آثار مكتوب در آستانه معارف علوى سامان يافت.
سيد شريف رضى2 با استفاده از اين منابع, گزيده اى از سخنان آن حضرت را در سه بخش: 241 خطبه, 79 نامه و 480 حكمت مرتب كرد. كار گردآورى آن در سال 400 هجرى قمرى به پايان رسيد3. وى با توجه به اوج بلاغت و فصاحتى كه در كلام مولى است, نام آن را نهج البلاغه نهاد.
شروح نهج البلاغه
با توجه به آنچه آمد طبيعى است كه نهج البلاغه تلاش و كوشش بسيارى را در شرح و بسط معارف آن به خود معطوف دارد. شرح, حاشيه و تعليقه نهج البلاغه از همان سال هاى آغازين نشر و گسترش آن آغاز شد.
گويا اوّلين كسى كه به شرح بخشى از آن همت گماشت, سيد مرتضى (برادر بزرگوار سيد رضى) بوده است. اين شرح ها از زاويه هاى مختلف به نهج البلاغه نگريسته اند كه همه راهگشايند و سودمند.
برخى بيشتر از بُعد كلام به آن نگريسته و در واقع شرحى كلامى بر نهج البلاغه نوشتند و برخى از منظر عرفان به آن نگاه كردند و شرحى عرفانى نگاشتند و گروهى از جهت ادبى به آن پرداختند و شرحى ادبى نوشتند و برخى ديگر جنبه روايى و تاريخى آن را برجسته كردند و شرحى از آن منظر به رشته تحرير درآوردند.
شرح منهاج الولايه
منهاج الولايه كه سبكى منفرد و كارآمد دارد, از جمله شرح هايى است كه در قرن يازدهم به قلم آمده است. اين شرح از آثار عبدالباقى تبريزى است. وى از انديشمندان و عالمان قرن يازدهم هجرى قمرى است و آثارى در تفسير قرآن كريم به طريق تصوّف و شرح نهج البلاغه به مشرب تصوّف و شرح صحيفه الكامله السجاديه به طريق صوفيه دارد. وى از مشاهير خوشنويسى در دوره صفويه بوده و استاد خط نسخ و ثلث به شمار مى رفت. وى متمايل به مسلك صوفيه است و مدتى از عمر خويش را در خانقاه گذرانده4. صاحب رياض العلماء نيز همين مطالب را درباره ايشان ـ در ص59 كتاب خود ـ بيان داشته است.
مصحح محترم در مقدمه خود, به معرفى اجمالى شرح هاى عربى و فارسى نهج البلاغه و بيان شيوه نگارش و قسمت هاى مختلف كتاب به همراه كمى شرح مى پردازد. آنگاه بسيار كوتاه به معرفى عبدالباقى صوفى اشاره مى كند كه جا داشت در اين بخش از مقدمه, حوصله اى بيشتر به خرج مى داد و به معرفى شخصيت عبدالباقى از زواياى مختلف مى پرداخت. اين خود از نواقص تصحيح اين كتاب به شمار مى رود. وى ضمن معرفى آثار عبدالباقى به مقايسه ميان نسخه ها مى پردازد و در آخر نيز شيوه تحقيق خود را بيان مى كند.
به اعتقاد محقق محترم كمتر شرحى وجود دارد كه به همه اين زمينه ها پرداخته باشد و شرح منهاج الولايه فى شرح نهج البلاغه داراى اين ويژگى نادر مى باشد. وى در دو جاى مقدمه5 با عنوان مقام جامعيت و كمال از اين شرح ياد مى كند كه گمان مى رود گزافه گويى باشد. ايشان در صفحه 17 در اين خصوص چنين مى گويند:
پس از سير و سلوكى چند در شرح عبدالباقى و شهود مرتبه جامعيت آن شايسته است كه بگوييم: آن چنان كه نماز در ميان تمامى عبادات مقام جامعيت و كماليت را دارد و انسان را به معراج قرب الهى مى رساند, همين طور منهاج الولاية در ميان ساير شروح نهج البلاغه, مقام جامعيت و كمال را دارد و بيننده سالك را به معراج قرب در معارف امام الموحدين مى رساند.
براى نشان دادن گزافه گويى وى به يك نمونه از شروح اشاره مى كنيم.
علامه محمدتقى شوشترى, شرحى بر نهج البلاغه به نام بهج الصباغة فى شرح نهج البلاغه نگاشت كه اين اثر پس از (قاموس الرجال) مهم ترين تأليف وى مى باشد. اين شرح از لحاظ تحقيق, نوآورى و ابداعات, سرآمد بسيارى از شرح ها مى باشد. ايشان در اين شرح بر آن شد تا نهج البلاغه را براساس موضوع تقسيم نمايد و بر هر موضوع عنوان هايى ترتيب دهد و بدين سان شرح وى داراى شصت موضوع گرديد كه اين از جمله امتيازات اين اثر گرانسنگ به شمار مى رود.
از ديگر امتيازات اين كتاب مى توان به تصحيح متن نهج البلاغه اشاره كرد. وى در كنار شرح نهج البلاغه به تصحيح متن نهج البلاغه نيز همّت گمارد كه كمتر شرحى يافت مى شود كه به اين مهم پرداخته باشد. ايشان متن مصحّح شيخ محمد عبده رئيس دانشگاه الازهر مصر را كه با تعليقات محمد محى الدين عبدالحميد در مصر به زيور چاپ آراسته شده است, جهت شرح برگزيده اند. البته اين متن خالى از غلط نيست مثلاً در حكمت 244 آمده است: (والامانات نظاماً للأمّه) در حالى كه در تمام نسخه هاى قديم به صورت (والإمامة نظاماً للامّة) آمده است. امام على(ع) در اين حكمت, امامت را موجب نظم جامعه و رهبرى امت معرفى فرمود; زيرا اين امامت است كه هنگام حوادث نقطه اتكاى امت مى باشد. شايد بتوان گفت اين نوع غلط ها, تحريف لفظى است در نهج البلاغه و از همين رو علامه شوشترى كوشيد تا نسخه ياد شده را با نسخه شرح ابن ابى الحديد و ابن ميثم مقابله كند; زيرا آنان در شرح خود مدعى شدند كه از نسخه اصل كه به خط سيد رضى بود استفاده كرده اند. وى موفق شد تا متن منقحى را در ضمن شرح خود ارائه نمايد.
همچنين علامه شوشترى كوشيد تا اسناد نهج البلاغه را بيان كند. وى هنگام تطبيق متن آن با مصادرِ دست اول از كتب تاريخى, حديثى و ادبى به برخى از كاستى ها پى برد كه به اصلاح آن همت گمارد كه اين خود از امتيازات اين شرح به حساب مى آيد.
علامه شوشترى در شرح خود به اندازه لازم شرح مى داد و هرجا لازم بود شرحش به درازا مى انجاميد و اگر نياز نبود به موجزگويى بسنده مى كرد. ايشان در اين خصوص چنين مى گويد: (من قسمت هايى از نهج البلاغه را شرح كرده ام كه محتاج شرح بوده است و در جنبه هاى لغوى و نحوى زياده روى نكرده ام و در شرح هر فقره به اندازه لازم بسنده كرده ام. ديگر آن كه مطالب ديگران را با نامشان آورده ام و هرجا كه مطلب به كسى منتسب نيست, از اين جانب است). وى ذكر مطالب ديگران را بدون نام, نوعى سرقت مى داند و مطلب ديگران را با ذكر نام بيان مى كند. ايشان در اين باره مى گويد: (وليس دأبي أكثر الشرّاح يذكر اللاحق ماقاله السابق فى صورة الانشاء منه فإنّه نوع سرقة. فماكان من غيري أنسبه إليه, ومافيه بلانسبة فهو منّى.)
مرحوم علامه شوشترى درباره شرح ابن ابى الحديد, شرح ابن ميثم و شرح خوئى چنين مى گويد:
ولكن أبسطها وأمتنها شرح ابن أبى الحديد. ثمّ شرح ابن ميثم. ثمّ شرح الخوئى, ولكن لم يكن احد منها جامعاً مع أنّ الأخير غير تامّ.
ملا عبدالباقى شرح خود را با استناد و استفاده از آيات و روايات و كلام عرفا, فلاسفه, متكلمين, ادباء و شعر شاعران عرب زبان و فارسى آميخته است. وى كلام عرفا, فلاسفه و متكلمين را چه فارسى و يا عربى به همان صورت بيان مى كند و آن را به زبان ديگر تبديل نمى كند كه همان بلاغت, فصاحت و گويايى باقى بماند; مانند صفحه 56:
قال المحقق القونوى: ذكر شيخنا ـ رضى الله عنه ـ جواباً عن الذين سألوه عن حقيقة العقل الاوّل, وكونه مِمَّ خُلقَ؟ فقال: خُلق من صفة القدرة, لامن صفة غيرها, و لهذا سُمّى بالقلم, لانّ القلم ينصاف إلى اليد واليد صورة القدرة.
تقسيم بندى شرح
اين شرح در دوازده باب تدوين شده است.
مرحوم ملا عبدالباقى صوفى تبريزى به عدد 12 عنايت خاصى داشت و گويا اين عنايت در محقق و مصحح محترم نيز تأثير گذاشت و ايشان نيز در معرفى شرح ها 12 شرح عربى و 12 شرح فارسى معرفى كرد. وى در توجيهى بر انتخاب 12 باب مرحوم ملا عبدالباقى در صفحه 17 چنين مى گويد:
(و چه بسا آن, اشارتى و تأكيد مى باشد بر ارادت اين مريد به ولايت داران مطلقه امامت و جانشينان مقام ختمى مرتبت).
ملا عبدالباقى در كتاب خود متناسب با هر باب خطبه يا نامه و يا حكمت انتخاب كرده و با استفاده از آيات و روايات و كلمات عرفا, متكلمين و شعراء به شرح و تفسير آن مى پردازد. فهرست آيات, روايات و كتاب هاى موجود در آخر كتاب گوياى اين حقيقت است.
مرحوم ملا عبدالباقى هرجا نياز به درازه گويى بود, بحث مبسوطى ارائه مى نمود; مانند باب اول و دوم. در برخى موارد كه نياز و ضرورت نمى ديد به ترجمه آن فراز بسنده كرده است; مانند بخش زيادى از باب سوم صفحه 658 و 659 تا 675, و در مواردى فرازهايى از خطبه هايى را فقط ترجمه مى كند; مانند صفحه هاى 688 تا آخر باب سوم و بخشى از باب 5 ,6, 7, 8 و11 و همچنين مواردى و فرازهاى ديگر آن خطبه را ترجمه, شرح يا تفسير نكرده است كه تمام باب دوازدهم از چنين حالتى برخوردار مى باشد.
ملا عبدالباقى صوفى شرح خود را از توحيد ذاتى آغاز مى كند و با معاد و دعا به عنوان فصل الختام به انجام مى رساند.
اگر با دقت هرچه تمام تر به موضوع هاى مطرح شده در اين باب ها توجه كنيم به اين مهم مى رسيم كه عبدالباقى در اين شرح سعى كرده است بيشتر به موضوع هاى كاربردى بپردازد; اگرچه از موضوع هاى بنيادى نيز غافل نبوده است.
باب اول
وى باب اول را به شرح خطبه اول نهج البلاغه اختصاص داده است و به لحاظ اهميت موضوع توحيد, از ساير باب ها بيشتر مورد توجه ايشان بود و به شرح و بسط بسيار پرداخت. اين باب از طولانى ترين باب ها است. بنابراين نيمى از جلد اول شرح دوجلدى وى كه حدود 400 صفحه مى باشد به خود اختصاص مى دهد. وى در اين باب 7 خطبه را كه پيرامون توحيد بود, شرح و تفسير نمود. وى در شرح خطبه اول نهج البلاغه (صفحه 51) درباره معنى حمد چنين مى گويد:
و معنى الحمد للّه آن است كه جميع ثناها و ستايش مر خداى تعالى راست, چه مُحلّى به لام جنس در مقامات خطابيه متبادر از او استغراق است, و ايضاً اختصاص جنس مستفاد از لامَين (الحمد) و (للّه) مستلزم اختصاص جميع افراد است. يعنى جميع محامد جاريه بر السنه عباد من ازل الآزال الى ابد الآباد, مر هر محمود را بر هر امر جميل از نعم و غير آن من الافعال الجميلة و الأوصاف الجليلة, مر خداى مستجمع جميع اسماء ساميه و صفات كماليه راست. چه مولى هر نعمت اگرچه به ظاهر از ديگرى رسد غير او نيست فما بكمْ مِن نِعمَةٍ فَمِنَ اللّه6. زيرا كه انتساب هر صفات ستوده و خصال محموده, بر هر شخص از اشخاص عالم بر سبيل مجاز است, و فى الحقيقة انعكاسات انوار تجلّى ذات و صفات الهيه است در مظاهر كونيه. مولانا:
خلق را چون آب دان صاف و زلال
و اندر آن تابان صفات ذوالجلال
علمشان و عدلشان و لطفشان
چون ستاره چرخ در آب روان
پادشاهان مظهر شاهيّ حق
فاضلان مرآت آگاهى حق
خوبرويان آينه خوبّى او
عشق ايشان عكس مطلوبّى او
مرحوم علامه تسترى نيز در شرح عربى خود از نهج البلاغه كه به صورتى موضوعى تدوين كرده است, شرح را از توحيد آغاز كرد و خطبه اول نهج البلاغه را كه بحث توحيد مى باشد, بخش اول كتاب خود قرار داد.
باب دوم
ملا عبدالباقى صوفى تبريزى باب دوم كتاب را به شرح خطبه هايى كه امام على(ع) به صفات و خصوصيات و نبوت حضرت خاتم انبياء پرداخته اند, اختصاص داده است و بيست خطبه را شرح مى كند كه به لحاظ اهميت موضوع حدود 200 صفحه به شرح اين خطبه پرداخت. وى در اين باب نيز با استفاده از آيات و روايات و شعر به شرح و تفسير خطبه ها پرداخت و از اين رو تفسير وى از طراوت خاصى برخوردار است و ملا عبدالباقى در خصوص اختصاص رسول خدا به شرح حقايق و اسماى الهى در صفحه 452 مى گويد:
اللّه نُور السموات والارض تا نپندارى كه عالم بى اشعه نور الهى متصورالوجود است, باز تا گمان نبرى كه عالم ممكن است كه بى واسطه مطرح انعكاس آن نور صرف گردد. قال ـ عزّ شأنه عن الأمثال ـ مَثلُ نُوره كَمِشكوة فيها مِصباحُ المِصباح اَلمصباحُ فى زُجاجةٍ; يعنى نور وحدانى مصباح ذات احدى از زجاجه روح محمّدى منعكس مى گردد, و به مشكات سماوات و ارضين شعاع مى اندازد. قال كعب الاحبار و ابن جبير: المراد بالنور الثانى هنا محمّد(ص) و فقوله مَثَلَ نُوره اى نور محمد(ص).
باب سوم
عبدالباقى در باب سوم به بحث از خطبه هاى 186, 109, 120, 93 و 91 و يك حكمت پيرامون علم و دين پرداخت. اگرچه اين باب از حجم كمى برخوردار است, امّا داراى موضوعات متنوعى است, از جمله: بحث هاى برترى علم بر مال, مهاجرت براى كسب دين خدا, جاودانه بودن علما, سينه امام, گنجينه معارف, بصيرت قلب و مكاشفات علم لدنّى, ايمان ثابت و ايمان عاريه, زيادت ايمان به غيبت و يقين, هجرت در طلب دين خدا, اهل بيت در سينه هاى امين, جمله (سلونى قبل أن تفقدونى), اوصاف نبى و اهل البيت, اقتدا به قرآن در تبيين صفات خداوند….
باب چهارم
باب چهارم بحث پيرامون تقوى و اوصاف متقين است كه به شرح خطبه 114 اميرالمؤمنين(ع) مى پردازد و در اين خطبه مباحث حقيقت شكر و اقسام آن, استحقاق ذات بارى تعالى حمد را, شاكران و شكر لفظى, عملى و علمى, ايمان به خداوند و علم اليقين, عين اليقين و حق اليقين, تقواى الهى و صفات متقين, دنيا دار فنا, مشقت, تغيّر و عبرت, مبادرت جستن به اعمال براى آخرت, متقى و مراتب تقوا, على(ع) حقيقت تقوا و كرامت قلب عارف, فرازهايى از خطبةالبيان در شأن على(ع) صحت و سقم خطبةالبيان و كمال يقين, مطرح مى شود.
وى در بحث متقى و مراتب تقوا در صفحه 711 حديثى را بيان مى كند كه مروى است بعضى از اصحاب به نزد رسول الله(ص) آمدند و گفتند:
يا رسول اللّه مَن اَعلم الناس؟ قال رسول الله(ص) (العاقل). پس گفتند: مَن أعبَدُ الناس؟ قال رسول الله(ص) (العاقل). بازگفتند: مَن أفضل الناس؟ قال (العاقل). پس گفتند: أليس العاقل مَن تَمَّت مُرُوته و ظهرت فصاحتُهُ و جادَت كفُّهُ و عظُمَت منزلته؟ فقال رسول الله(ص) (و اِنْ كلُّ ذلك لمّا متاعُ الحيوة الدنيا والآخرة عند ربك للمتقين; ان العاقل هو المتقى). مولانا:
چون كه تقوا بست دو دست مرا
حق گشايد هر دو دست عقل را
صيقل عقلت بدان داده ست حق
كه بر او روشن شود دل را ورق
گر تن خاكى غليظ و تيره است
صيقلى كن زآنكه صيقل گيره است
تا در او اشكال غيبى رو دهد
عكس حوريّ و ملَك در وى جهد
صيقلى را بسته اى اى بى نماز
و آن هوا را كرده اى دو دست باز
گر هوا را بنده بنهاده شود
صيقلى را دست بگشاده شود
پس چو آهن گرچه تيره هيكلى
صيقلى كن صيقلى كن صيقلى
كِى سيه گردد ز تقوا روى خوب
كو نهد گلگون مِن تقوى القلوب
باب پنجم
وى در باب پنجم پيرامون مسائل مهم به بحث مى نشيند; از جمله: ملالت قلوب, به دست آوردن دل ها, آرامش دل هاى طالبان علم, حكمت, رهبت و خشيت, اقسام صبر, حيا از خداوند, قضا و قدر, بداء, ارتباط روحى حيوانى و مزاج انسانى, صلاح و فساد دل, فضايل اخلاق, رضا و درجات رضا, خوف و اقسام آن, صدق و صلاح نيت.
ملا عبدالباقى در صفحه 791 در شرح حكمت يك صد و هشت چنين مى گويد:
و گويند اعرابى نزد رسول الله(ص) آمد و گفت: حساب خلق كى خواهد كرد؟ رسول الله(ص) گفت: (الله). گفت: خدا به خودى خود حساب كند؟ گفت: (نعم). اعرابى بخنديد. پيغمبر(ص) فرمود: (مِمَّ ضَحِكتَ يا اَعرابى؟) از چه خنديدى اى اعرابى؟ گفت: (اِنَّ الكريم اذا قَدَر عفا و اذا حاسب سامحَ)7. يعنى كريم چون قدرت يافت عفو كند, و چون حساب كند مسامحه نمايد.
باب ششم
ايشان در باب ششم به مباحث مهم مى پردازد; از جمله: توشه گرفتن و انجام اعمال نيك قبل از مرگ, اتمام و اكمال امر دين, پيش روى بودن آخرت, نماز و تقرب جستن به خداوند, اعطاى زكات, اداى امانت, مذمت عيجوبى, وصيت امام على(ع): پرستش خداوند و متابعت رسول(ص), اشتياق امام(ع) و….
وى در صفحه 833 در تفسير خطبه يك صد و نود و نه درباره اهميت نماز چنين مى گويد: (اميرالمؤمنين(ع) چون وقت نماز درآمدى مضطرب گشتى, و رخسار مباركش متغير شدى. گفتندى: يا اميرالمؤمنين! چه رسيد تو را؟ گفت: وقت اداى امانتى درآمد كه آسمان و زمين طاقت آن نداشت). همچنين در صفحه 844 مى گويد: از جابر بن عبدالله انصارى مروى است كه گفت كه كعب الاحبار از على ابن ابى طالب(ع) پرسيد كه آنچه رسول الله(ص) در آخر حيات به آن تكلم فرموده چه بود؟ گفت: (سر را بر دوش من نهاد و گفت: الصلاة الصلاة). كعب گفت: آخر عهد وصيت انبيا اين باشد, و به اين مأمورند و به اين مبعوث شدند.
باب هفتم
ايشان در باب هفتم به مباحثى پيرامون دنيا, دنيا و آخرت, آميختگى دنيا به شهوات, به ياد مرگ بودن, ترك دنيا و… پرداخت. در خصوص عبرت گرفتن از بى وفايى دنيا چنين مى گويد: (فَهَل بَلَغَكم أنَّ الدنيا سَخَت لَهم بِفديةٍ, أو أعانتهُم بمَعونَةٍ, أو أحسَنَت لهم صُحبَة). پس آيا رسيده است به شما آنكه دنيا سخاوت كرد با ايشان به آنچه بازخرند خود را از اسيرى, يا اعانت كرد ايشان را به ياريى, يا نيكويى با ايشان نمود در مصاحبت.(ج1, ص873 ـ874)
وى در اين باب خطبه هاى 111, 113, 99, 82, 28, 196, 173 و 103 و همچنين حكمت هاى 7 و 367 را شرح كرده است.
باب هشتم
عبدالباقى در باب هشتم منهاج الولاية, به بحث از مذمت كبر و فخر فروتنى مى پردازد كه به تعدادى از موضوع هاى آن اشاره مى كنيم: نكوهش تكبّر و فخر در روايات, حقير شدن متكبّر نزد مردم, تكبّر و تفاخر در آيات, روايات و اشعار, سجده نكردن ابليس بر آدم, توصيه به تواضع, بناى بيت اللّه الحرام, كراهت امام(ع) از خودخواهى و ستودن ايشان. وى درباره كِبر مطلبى از سيدعلى همدانى ـ قدسّ سرّه الشريف ـ بيان مى كند: گويد كه از آفات هائله صفت كبر يكى آن است كه از انتفاخ قوه نفسانى, به واسطه نفخه شيطانى, دُخانى مظلم متصاعد مى گردد, و از استيلاى آن دخان چشم دل پوشيده مى شود, و عين بصيرت از مطالعه مجموع ابواب ايمان كه آن مفاتيح الجنان است محجوب مى ماند, و به سبب عدم ادراك ايمان ابواب جنان بر وى مسدود مى گردد; و آنكه رسول الله(ص) فرمود كه: (لايَدخلُ الجنّة مَن كان فى قلبه مثقال ذرةٍ مِن الكِبر) سرّ اين معنى است; و چون كبر ماده قوه غضبى است, و قوه غضبى شر و آتش قهر صمديت است, و خاصيت آتش آن است كه از تولد حركت ذرّه اى از آن جهانى مشتعل گردد, لاجرم يك ذره كبرْ موجب اشتعال آتش جهنم شد كه اعظم عوالم نيران است. (ج2, ص934) وى در اين باب دو خطبه و سه حكمت را شرح نمود.
باب نهم
وى باب نهم را به خطبه سوم نهج البلاغه اختصاص مى دهد. اين خطبه معروف به شقشقيه است و در اين باب به دو بحث از شتاب خليفه اول در پوشيدن لباس خلافت, فرو گذاشتن خلافت بر خليفه دوم و صبر امام(ع) در مقابل آن, قتل خليفه سوم, روى كرد مردم به امام على(ع), مخالفت ناكثين, مارقين, قاسطين با خلافت امام(ع) مى پردازد.
امام على(ع) در اين خصوص فرمود:
((فَلما نَهَضت بِالأمر نَكَثت طائفة); پس چو برخاستم به امر خلافت شكستند طايفه اى عهد بيعت را, و هُم أصحاب الجَمَل.
(وَ مَرَقت اُخرى); و بيرون رفتند از دين طايفه اى ديگر. و هُم الخَوارج لمروقهم من الدين كَمروق السهم من الرَمية, و هو لفظ الخبر النبوي.
(و قَسَط آخرون); و ظلم كردند ديگران و هُم اهل الشام (كانّهم لم يَسمعوا اللّه سبحانه يقول: تلك الدار الاخرة نَجعلها للذين لايريدون عُلُوّاً فى الأرض ولا فساداً والعاقبةُ للمتقين)8 گويا ايشان شنيده بودند از خداى تعالى كه مى گويد: اين دار آخرت گردانيده ايم آن را از براى كسانى كه نمى خواهند بلندى در زمين و نه فساد, و حسن عاقبت از متقيان است.
باب دهم
براساس نوشتار مصحح محترم, عبدالباقى شرحى بر باب دهم به رشته تحرير درنياورده است. وى در پاورقى صفحه 987 در اين خصوص چنين مى گويد: باب دهم از كتاب, فقط شامل نامه 53 نهج البلاغه [نامه حضرت به مالك اشتر] است و چون در نسخه هاى خطى رويت شده, ترجمه و شرحى براى آن ذكر نشده به همين جهت از نگاشتن نامه مذكور در اين باب خوددارى مى شود.
باب يازدهم
ملا عبدالباقى در باب يازدهم به مباحث مهمى مى پردازد كه از جمله آن آماده بودن براى مرگ, تقواپيشگان و پاداش آنها, تقواى الهى, توشه گرفتن از دنيا, صفات بهشت, دنيا محل اعتبار و آزمايش, معاد جسمانى از ديد ابن سينا, معاد جسمانى از ديد علامه دوانى, اقسام معاد, شفاعت رسول الله, مواطن هفتگانه قيامت و ابواب جهنّم و بهشت, ظاهر و باطن آدمى, سخن اشاعره و سوفسطائيه درباره تبدل و تجدّد اعراض, نشئات روح انسانى, قيامت و كيفيت بعث, درجات بهشت, اصناف اهل بهشت, سخن رسول الله(ص) در توصيف بهشت.
ايشان در خاتمةالمقال در توضيح و تتميم كلام در بيان نسبت ميان روح الهى و بدن انسانى چنين مى گويد:
إعلم, ايّدك اللّه بروح منه, كه آدمى را ظاهرى است و باطنى, و ملكى و ملكوتى. ظاهر آدمى مركب است از نفس و بدن. نفس در اصطلاح قوم عبارت از بخارى لطيف است كه حامل قوه حيات و حس و حركت ارادى است و منشأ آن دل است, و حكيم آن را روح حيوانى خواند. و بدن غلاف آن روح است و مورد آثار و محل مشاعر و حواس او, و اين هر دو از عالم ملك است و مركب از طبايع اربع. امّا باطن او روح انسانى كه بسيط است و از عالم امراست, همچنان كه روح حيوانى مركب است و از عالم خلق.9
باب دوازدهم
وى باب دوازدهم را به دعاها اختصاص مى دهد و هفت دعا را ذكر مى كند و متأسفانه شرح و تفسير نكرده است.
مصحح محترم به ترجمه آن ـ كه برگرفته از ترجمه فارسى حدود قرن پنجم و ششم نهج البلاغه, تصحيح عزيزالله جوينى مى باشد ـ پرداخته است. مصحح در اين خصوص مى گويد: چند خطبه نگاشته شده در باب دوازدهم منهاج الولايه فى شرح نهج البلاغه بدون ترجمه و شرح مانده است. به جهت تتميم حسن ختام ابواب كتاب, و كوتاه بودن آن, ترجمه ادعيه متن در زيرنويس اوراق ذكر مى شود.
ويژگى ها
اين اثر 6 نسخه دارد كه از امتيازات اين اثر مى باشد و حتى يكى از نسخه ها به خط مؤلف است. مصحح محترم در اين خصوص مى گويد: (پس از تفحص و جستجو در مخازن نسخ خطى و كتابخانه هاى متعدد, نسخه هاى خطى زير از منهاج الولايه رؤيت شد و در اختيار نگارنده قرار گرفت). وى آنگاه شش نسخه خطى را معرفى مى كند و مى گويد: (نسخه اوّل (با خط خود مؤلف) در باب نخست كتاب به عنوان نسخه اصل و… قرار گرفت).10
مرحوم ملا عبدالباقى گاه عين خطبه را بيان كرده است, ولى آن را ترجمه نكرده است; مانند باب 12 كه در اين باب كلمات امام على(ع) پيرامون دعا جمع شده است. گويا باب دوازده را به دعا براى حسن ختام اختصاص داد. بنابراين نه ترجمه كرد و نه شرحى بر آن نگاشت. ولى ترجمه در پاورقى كار بسيار نيك, محقق محترم مى باشد و به آن در صفحه 1215 اشاره كرد كه (اين ترجمه برگرفته از ترجمه فارسى حدود قرن پنجم و ششم نهج البلاغه تصحيح عزيزالله جويني… مى باشد.) مرحوم جوينى در ترجمه دعاى (الحمدالله الذى لم يُصبح بى ميِّتاً ولا سَقيماً ولا مَفروباً على عروقى بسوء ولا مأخوذاً بأسواء عملى) مى گويد: (شكر و سپاس مر خداى را كه در صبح نياورد مرا در حالى كه مرده باشم و نه رنجور, و نه پديد كرده به عرق هاى من بدى و مرض و الم و نه فراگرفته شده به بدترين عمل من و نه بريده شده است اصل من و نه برگشته ام از دين خود, و نه انكاركننده مر پروردگار خود, و نه وحشت و ناخوشى گيرنده از ايمان خود و نه واپوشيده شده است عقل من…).11
مصحح محترم هرجا احساس مى كرد كه لغت بايد ترجمه شود, به ترجمه آن مى پرداخت; مانند صفحه 1157 و 1130 و 1097 و 1049 و گاهى هم ضرورت تعليقه نويسى مصحح محترم را وادار مى كرد تا تعليقه اى بزند, وى نيز اين كار را در پاورقى انجام مى داد; مانند توضيح پيرامون صحت يا عدم صحت انتساب خطبه البيان به حضرت على(ع) در صفحه 719 و يا مانند ترجمه همه باب دوازده كه از صفحه 1217 آغاز و تا صفحه 1226 ادامه دارد و يا خطبه 216 در صفحه 969.
در پايان به اين نكته اشاره مى كنيم كه احياى آثار گرانسنگ نوابغ گذشته به خودى خود كارى است مبارك و با ارزش, و زمانى اين ارزش دوچندان مى شود كه آن اثر از آثارى بس مهم و تأثيرگذار باشد كه كتاب منهاج الولايه از آن جهت كه شرح نهج البلاغه است, از اين ويژگى برخوردار است. بنابراين جا دارد از محقق محترم جناب آقاى عظيمى از اين باب و از جهت تصحيح بسيار دقيق اين اثر تقدير و تشكر كرد.
پى نوشت ها:
1. ميرزا حبيب اللّه هاشمى خوئى, منهاج البراعة فى شرح نهج البلاغة, چاپ مكتبة الاسلامية, تهران, ج1, ص245.
2. سيدرضى, 20 جمادى الاول سال 359 هجرى قمرى متولد شد و در سن 47 سالگى در سال 406 هجرى قمرى وفات كرد.
3. براساس تاريخى كه سيدرضى در آخر نهج البلاغه نگاشته است, شش سال قبل از وفات, تأليف نهج البلاغه به پايان رسيد.
4. اعيان الشيعه, ج7, ص733, حققه حسن الامين دارالتعارف للمطبوعات, بيروت.
5. مصحح محترم در پاورقى صفحه 10 مى گويد: علامه امينى در كتاب الغدير (ج4, ص186, 81) بالغ بر 70 شرح و عبدالزهراء خطيب حسينى در كتاب مصادر نهج البلاغه و اسانيده حدود 190 شرح از شروح نهج البلاغه را نام مى برد. اما آقاى استادى در كتابنامه نهج البلاغه 370 شرح براى نهج البلاغه نوشته است.
6. نحل,53.
7. عوارف المعارف, ص498.
8. قصص, آيه 83.
9. منهاج الولايه, ج2, ص1148.
10. همان, ج1, ص26 و28.
11. همان, ج2, ص1217.